بالاخره آمپولات تموم شد .
سلام خانم مامانی نمیدونی الان چه حالی بودم کلی گریه کردم و حتی با برس محکم زدم تو سرم آخه میدونی مامان از دست خودم خیلییییییییییییییی ناراحتم غروبی با کامپوتر بازی میکردی هی کشو میزش رو بهم میریختی هی میگفتم نکن چندبار دکمه کامپوتر روزدی منم چون بعد کلی زحمت بابایی کامپوتر رو درست کرده نمیخواستم دوباره خراب بشه از روی صندلی آوردمت پایین صندلی رو هول دادم توی میز و رفتم کنار شما هم همین جوری گریه میکردی گفتم بیا بغل مامان دستات رو مدل بغل کردن گرفته بودی ولی جم نمی خوردی هرچی گفتم نمیومدی تا خودم بیام منم اومدم بغلت کردم سرت رو گذاشتی روی پام و نگاهم کردی تو نگاهت میگفتی مامان خیلی بد و کم شعوری که منو گریه انداختی ببخشید آخه مامان با ه...